قوله تعالى: بسْم الله الرحْمن الرحیم افلح من عرف «بسم الله» و ما ربح من بقى عن «بسم الله». من صحب لسانه ذکر «بسم الله» و صحب جنانه حب «بسم الله» کفى له شفیعا «بسم الله» الى من تعبدنا بذکر الله.
در هر کلمهاى از کلمات «بسم الله» اسرار ازل و ابد تعبیه است، اما در حجب عزت متوارى است تا سمع هر ناسزایى بدو نرسد و هر نامحرمى راه بدو نبرد. نه هر چه بسمع ظاهر رسد جان و دل آن را قبول کند، ظاهر شنیدن دیگرست و باطن پذیرفتن دیگر.
شبلى روزى در خدمت جنید گفت: الله! جنید گفت: آنچه میگویى ذکر زبانست، یا ذکر جان؟ اگر ذکر جانست، زبان خود تابع آنست ور نه که مجرد زبانست، این آسان کارى است. ابلیس همان میگوید که تو میگویى، تو بر وى چه فضل دارى؟ این بارگاه عام است، ببارگاه عام هم دوست فرو آید، هم دشمن هم آشنا، هم بیگانه. مردمى باید که بر بساط ملوک در درون پرده جاى یابد، ور نه ببارگاه عام هر کسى و هر خسى رسد:
هر خسى از رنگ و گفتارى بدین ره کى رسد؟
درد باید پرده سوز و مرد باید گام زن!
درد پرده سوز درد دین است، و مرد گامزن مرد دیندار. آن کافر مدبر که دین بدروغ داشت و اسلام پس پشت انداخت، بنگر که رب العالمین با مصطفى (ص) حبیب خویش از بهر آن مدبر چه خطاب مىکند و کافر را چه بیم میدهد: أ رأیْت الذی یکذب بالدین اى محمد مىبینى آن مرد شقى ولید بلید و بو جهل پر جهل که دین اسلام را جحود مىآرند و نبوت ترا و معجزات ترا انکار مىکنند؟! اى محمد دین را چه زیان دارد که ایشان آن را نپذیرند و از ناپذیرفتن ایشان در دین چه نقصان آید؟ «ان هذا الدین متین» دین اسلام دست آویزى استوارست، آن را گسستن و شکستن نیست «لا انْفصام لها» محجة وسطى است و عروة وثقى. بر لسان اهل حقیقت دین آنست که: در راه عبودیت انقیاد کلى پیش گیرى و روى از همه درگاهها بگردانى، پناه بازو دهى و درو گریزى.
یکى از علماء طریقت گفته: معنى: إن الدین عنْد الله الْإسْلام آنست که هر چه دون حق است براى او بگذارى و حق او براى هیچیز بنگذارى. خبر درست است از رسول خدا (ص): «الدین یسر»
دین همه آسانى است، زیرا که بعاقبت رساننده بآسانى است. و در خبرست: «ملاک الدین الورع»
نظام دین اسلام و نواى عالم ایمان در ورع است ورع پرهیز باشد از محرمات و خویشتن دارى باحتراز از نابایست و ناشایست و مشغول بودن بشایست و بایست. هر دین که درو ورع نیست، آن را در حضرت قرب محل قبول نیست. ورع بحقیقت ورع حواس است، هر چه ترا گزیرست که نبینى، دیده از آن نگاهدارى و هر چه داغ رضاء حق ندارد، دیده بر آن مطلع نگردانى تا فردا از دیدار حق جل جلاله باز نمانى.
حبیب عجمى کنیزکى داشت، سى سال بود که روى او تمام بندیده بود. روزى کنیزک را گفت: اى مستوره کنیزک ما را آواز ده! گفت: نه من کنیزک توام؟! گفت: ما را درین سى سال زهره آن نبودست که بدون او بچیزى نگاه کنیم! و همچنین سمع نگاه دار، تا صوتى که ملائم دین نباشد نشنود و اگر صوتى بیگانه بسمع درآید و قصد دل کند، توحید که دربان دلست آن را در دل نگذارد و سمع بآب استغفار بشوید. همچنین زبان نگاه دارد تا هر چه را در راه حق نباید، از آن نگوید. و دست نگاه دارد، تا جز بدامن حقیقت نزند. و قدم نگاه دارد، تا جز بر زمین فرمان نرود.
و این هنوز ورع عام است. اما ورع خاص ورع دلست. و ورع دل آنست که: هر چه نه عالم حقیقت بود در آن فکرت نکند و اگر خاطرى بدو در آید که نه وارد حق باشد آن را بجاروب توبه و استغفار از درگاه دل بروبد، و آن آرزوها که شهوات در دل افکند بدست توکل و خوف از دل محو کند. و آنجا که فرمان حق نباشد، بدل آنجا سفر نکند تا در مکان خویش بین اصبعین من اصابع الرحمن ثابت بماند. هر دل که جایى بباطل سفر کند، مثال شاهى بود که از تخت عز خویش و از میان سپاه خویش برود و در عالم اعداء سفر کند. این چنین دل هرگز بسلامت نبود. و فرق میان ورع ظاهر و ورع باطن آنست که: متورع ظاهر فردا دیده باز کند، حق را نبیند و متورع باطن امروز دیده فراز کرده حق را مىبیند. عمر خطاب دل از هر چه دون حق خالى کرد، لا جرم تجلى حق جل جلاله بر ساحت دلش تافت، تا مىگفت: رأى قلبى ربى.
فویْل للْمصلین الذین همْ عنْ صلاتهمْ ساهون الذین همْ یراون و یمْنعون الْماعون سیاق این سخن بر سبیل تهدید و وعید است، کسى را که نماز نکند و زکاة ندهد یا کسى که نماز بنفاق و غفلت کند و زکاة بریا و کراهیت دهد.
خبر ندارد این غافل بىحاصل که نماز شعار اسلام است و زکاة قنطره دین. هر کرا بینى که ظاهرش از حلیت و زینت این دو فرمان مهمل است، بدانکه باطنش از عقیده دین معطل است. نماز مقام مناجات است و ترقى درجات و سبب نجات. زکاة پیرایه شریعت است و نور قیامت و قانون کرامت. بنده مومن موحد چون خطاب شرع و امر حق در فرائض نماز و زکاة بر وى متوجه گردد بر گزارد آن و محافظت حدود و اوقات آن مواظبت نماید بجدى بلیغ و جهدى تمام شرائط جواز و شرائط قبول در آن بجاى آرد، لا جرم ظاهر او پیراسته ادب دین گردد و باطن او آراسته صدق و اخلاص.